معرفی کتاب دهقانان اثرمنصور یاقوتی

 

«دهقانان» چهارمین و به زعم من بهترین رمان منصور یاقوتی است که برای نخستین بار در سال ۱۳۵۸ منتشر شده است. ماجراهای رمان حول محور اصلاحات ارضی شاه در اوایل دهۀ چهل خورشیدی در یکی از روستاهای شهرستان سنقر در استان کرمانشاه می‌چرخد. پیرمردی شصت‌ساله به نام بابا حیات و همسرش، ننه کوکب، به همراه دو پسرشان در روستای جبارآباد در دامنۀ کوه بهلول در شهرستان سنقر زندگی می‌کنند. بابا حیات روزگاری یکی از یاغیان نامدار منطقه بوده، اما الان که پیر شده، دست از یاغی‌گری کشیده است و زندگی آرامی را در کنار خانواده‌اش می‌گذراند. نادعلی و پنج‌علی، پسران بابا حیات، روی زمین‌های ارباب کار می‌کنند. پنج‌علی همسری به نام ریحان و پسر کوچکی به نام امید دارد. نادعلی هم به‌تازگی با دختری زیبا به نام گوهر عروسی کرده است. جبارآباد اربابی ستمگر و نانجیب به نام اتاخان دارد. او بعد از شنیدن خبر عروسی نادعلی، بابا حیات را به قلعه فرامی‌خواند و از او می‌خواهد تازه‌عروسش را برای کار کردن به قلعۀ اربابی بفرستد. بابا حیات از این‌که ارباب نظر بد به عروسش دارد، بسیار آزرده‌خاطر می‌شود و با این درخواست مخالفت و قلعه را ترک می‌کند. چندی بعد اتاخان سهم اربابی‌اش را از بابا حیات می‌خواهد، اما بابا حیات توان پرداخت سهم او را ندارد. اتاخان که از نفرستادن گوهر به قلعه دلِ پُری از بابا حیات دارد، این مسئله را بهانه‌ای برای تنبیه بابا حیات قرار می‌دهد، یوغ بر گردنش می‌بندد و پیش چشم مردم با او زمین‌ را شخم می‌زند. بابا حیات بر اثر فشارهای روانی این تحقیر و توهین، چند روز بعد از این ماجرا می‌میرد.

زمان به پیش می‌رود و فصل برداشت محصول فرامی‌رسد، ضابط‌های ارباب به سراغ مردم می‌آیند تا سهم اربابی را از آن‌ها بگیرند. نادعلی سهمی به ضابط نمی‌دهد و شلوار از پایش می‌کَنَد و او را پس می‌فرستد. ارباب شکایت می‌کند و ژاندارم‌ها نادعلی را به جرم توده‌ای بودن دستگیر می‌کنند و به زندان می‌برند. نادعلی که اصلاً نمی‌داند توده کیست و توده‌ای چیست، به شش ماه حبس محکوم می‌شود، اما با توضیحات یکی از اهالی ده به نام کُرد امیر و شهادت تعدادی از هم‌روستایی‌هایش رفع اتهام می‌شود و آزاد می‌گردد.

پاییز فرامی‌رسد و ارباب که زمزمه‌های اصلاحات ارضی را شنیده، پیش‌دستی می‌کند و مردم را در قلعه جمع می‌کند و به آن‌ها می‌گوید می‌خواهد زمین‌هایش را یکپارچه کند تا با تراکتوری که تازه خریده، راحت‌تر بتواند آن‌ها را شخم بزند. او می‌خواهد با این شیوه، بهترین‌ و حاصل‌خیزترین زمین‌های ده را برای خودش بردارد و هرچه زمین سنگلاخ و دیم و نامرغوب را به مردم ده واگذارد. مردم هم از سر نادانی با درخواست او موافقت می‌کنند و کاغذی را که ارباب برای این منظور نوشته امضا می‌زنند؛ البته نادعلی در این جلسه نیست و از این اتفاق بی‌خبر است. بعد از این ماجرا، ارباب به شهر می‌رود و زمستان را در خانه‌ای که در شهر دارد ساکن می‌شود.

اوایل دی‌ماه خبری در ده می‌پیچید مبنی بر این‌که شاه قصد دارد زمین‌های کشاورزی را بین دهقانان تقسیم کند. مردم تازه می‌فهمند که اتاخان از این قضیه خبر داشته و سرشان کلاه رفته است. شاه نوزدهم دی‌ماه در رادیو قانون تقسیم اراضی را اعلام می‌کند و مردم ده با شنیدن این خبر جشن و پای‌کوبی راه می‌اندازند و در همین گیر و دار پسر نادعلی با نام عزیز هم به دنیا می‌آید.

بهار فرامی‌رسد و ارباب به ده برمی‌گردد و پشت‌بندش مأمورانِ دولتیِ تقسیم اراضی هم به ده می‌آیند. نادعلی مردم را متحد کرده که در مقابل ارباب بایستند و حقشان را بگیرند، ارباب که از این قضیه مطلع می‌شود، نادعلی را به قلعه می‌خواند و وعده می‌دهد که اگر مردم را علیه او تحریک نکند، به او و برادرش زمین‌هایی حاصلخیز خواهد داد، اما نادعلی نمی‌پذیرد. مأموران تقسیم اراضی زمین‌ها را تقسیم می‌کنند و مردم وقتی به قلعه می‌روند تا سندها را امضا کنند متوجه می‌شوند که ارباب به مدد رشوه بهترین زمین‌ها را برای خودش برداشته و بدترین‌ها را به آن‌ها داده است. دعوا و زد و خورد می‌شود و تعدادی از اهالی ده دستگیر می‌شوند و به زندان فرستاده می‌شوند. نادعلی همچنان ناامید نمی‌شود و سعی می‌کند شکایت‌هایی بنویسد و مراجع بالاتر در کرمانشاه را در جریان امور قرار دهد، اما کارش به جایی نمی‌رسد؛ زیرا اتاخان همه را خریده است.

فصل درو فرامی‌رسد و ارباب سروقت دهقانان می‌آید و سهم اربابی‌اش را می‌خواهد. مردم ده بر سر ارباب می‌ریزند، او را حسابی کتک می‌زنند و تراکتورش را هم به آتش می‌کشند. باز هم ژاندارم‌ها به ده می‌آیند و تعدادی از مردم را دستگیر می‌کنند و به زندان می‌برند.

نادعلی که از مسئولانِ امر در کرمانشاه ناامید می‌شود، نامه‌ای می‌نویسد و عازم تهران می‌شود تا از طریق مراجع ذیصلاح در پایتخت حق خودش و اهالی ده را از ارباب بگیرد؛ اما در میانۀ راه، آدم‌های ارباب جلوی راهش را می‌گیرند و او را از کوه به پایین پرت می‌کنند. جنازۀ نادعلی به ده برگردانده می‌شود و بعد از معاینات پزشکی به دروغ اعلام می‌شود که خودکشی کرده است. نادعلی به خاک سپرده می‌شود و مردم به خونخواهی نادعلی، شبانه می‌ریزند و قلعۀ اربابی را به آتش می‌کشند. چندی بعد، دولت در مکانِ قلعۀ اربابی که سوخته و از بین رفته است، یک پاسگاه ژاندارمری می‌سازد تا سرکوب و سلطه به شکلی دیگر و در قامتی دیگر استمرار ‌یابد. ارباب، با تهدید و ارعاب، زمین‌ها را آن‌گونه که می‌خواهد بین رعیت‌هایش تقسیم می‌کند و پنج‌علی و ریحان و گوهر و فرزندانشان را هم از ده بیرون می‌کند و به شهر می‌کوچاند. البته سایۀ رسول، یکی دیگر از اهالی روستا که یاغی شده و به کوه و کمر زده، همچنان بر سر روستا و ارباب گسترده است. رسول ادامۀ نادعلی است، او قهرمانی است که جایگزین قهرمانی دیگر می‌شود تا امید به تغییر همچنان زنده بماند.

یاقوتی در رمان «دهقانان» به مسائلی چون ظلم و ستم اربابان و طغیان و عِصیان رعایا در مقابل آنان، رواج پارتی‌بازی و رشوه‌گیری و فساد در سیستم اداری کشور و انتقاد از قانون اصلاحات ارضی شاه می‌پردازد. گفتنی است که پیش از یاقوتی آل‌احمد هم در رمان «نفرین زمین» (۱۳۴۶) به شکلی دیگر به انتقاد از اصلاحات ارضی پرداخته بود و احتمالاً یاقوتی در «دهقانان» از این اثر او تأثیر گرفته باشد. همچنین انوره دو بالزاک، نویسندۀ شهیر فرانسوی، هم رمانی به نام «دهقانان» دارد و احتمالاً یاقوتی نام کتابش را از او گرفته است.

رمان «دهقانان» آداب و رسوم و فرهنگ و زیست‌بوم مناطق کُردنشین را به خوبی بازتاب داده است. پیرنگ حساب‌شده‌ای دارد. وقایع آن باورپذیرند. حشو و زیاده‌گویی ندارد و یا اگر دارد بسیار کم است. شخصیت‌ها تقریباً خوب پرداخت شده‌اند. نثر آن یکدست است. توصیفات نویسنده از طبیعت اغلب در پیوند با حال و هوای شخصیت‌ها و در راستای القای درون‌مایۀ رمان است. همۀ این عوامل در کنار هم باعث می‌شوند که من «دهقانان» را بهترین رمان یاقوتی بدانم.