نقاب زنانگی در سایه فرهنگی

 

زن میلش را نه به خاطر ناتوانی، که از سر زندگی‌کردن در تاریخ بلندِ سرکوب و نقش‌سازی پنهان، در پرده و با مکث آشکار می‌کند. جامعه‌ای که قرن‌ها زنان را در قالب «پرسونای مطیع» شکل داده، ناخودآگاه زن را وا می‌دارد که میل خود را ابتدا از فیلتر سکوت، شرم، و تعلل عبور دهد. 
هر جامعه‌ای نقابی بر چهره‌ی افرادش می‌گذارد؛ و پرسونای زن ایرانی، نقابی‌ست که به او فرمان می‌دهد: «آرام باش، محتاط باش، بگذار میل‌ات نیم‌سایه داشته باشد، تا ارزش‌ات محفوظ بماند.»
اما زیر همین نقاب، سایه‌ای پرتوان زندگی می‌کند:
زنِ خواهان، زنِ دانا، زنِ صاحب اراده و انتخاب.
فرهنگ مردسالار، این زن را تاب نمی‌آورد و او را به تاریکی می‌راند. از این‌جاست که ناز کردن، نه بازیِ زنانگی، بلکه جدال پنهان میان پرسونای تحمیلی و سایه‌ی واقعی زن می‌شود.

زن، برای آن‌که ارزش اجتماعی‌اش لطمه نبیند، باید بخش‌هایی از قدرت و شفافیت خود را پنهان کند. باید کمی عقب بنشیند، کمی تعلل کند، کمی از خود عقب‌نشینی کند تا میل‌اش «زیادی آشکار» به نظر نرسد.
این رفتار در ظاهر لطیف است، اما در عمق خود بازتاب یک اجبار تاریخی است؛ نوعی تاکتیک بقا در جهانی که ارزش زن را با میزان سکوت و فروخوردگی‌اش اندازه می‌گیرد.

اما تنها زن نیست که با پرسونا و سایه می‌جنگد.
در ناخودآگاه مرد نیز آرکی‌تایپ‌هایی کهن زندگی می‌کنند: قهرمان، شکارگر، فاتح، و مردِ پیش‌رونده. این کهن‌الگوها—که از دل هزاران سال تاریخ مردمحور بیرون آمده‌اند—به مرد تلقین می‌کنند که ارزشش به قدرت، تسلط، پیش‌قدمی و «به‌دست‌آوردن» است.
در سایه‌ی مرد، بخش‌هایی پنهان شده‌اند که جامعه به او اجازه‌ی دیدن‌شان نداده:
ترس از ناکافی بودن، ترس از نادیده شدن، ترس از بی‌قدرت شدن.

ناخودآگاه مرد، برای آرام کردن این سایه، به زنی میل پیدا می‌کند که با ناز و مکث خود، «صحنه‌ای» بسازد که مرد بتواند دوباره نقش قهرمان یا پیش‌رونده را بازی کند.
این‌جاست که تحلیل فرویدی و یونگی با هم تلاقی می‌کند:
زن عقب می‌رود تا مرد احساس کند می‌تواند جلو بیاید.
زن تعلل می‌کند تا مرد گمان کند توانایی به‌چنگ‌آوردن دارد.
زن سکوت می‌کند تا مرد صدای قدرت خود را بشنود.

این وابستگی متقابل اما نابرابر، یک معامله‌ی پنهان میان دو سایه است:
زن بخشی از قدرت و روشنی‌اش را پنهان می‌کند،
تا مرد بتواند ضعف‌های پنهان خود را نبیند و احساس قدرت کند.

و اینجاست که نقد اصلی سر برمی‌آورد:
چرا باید زن برای حفظ ارزش، «ضعیف‌تر» دیده شود؟
چرا جامعه تنها وقتی به زن احترام می‌گذارد که رگه‌هایی از انفعال، کم‌روئی، یا خودداریِ نمایشی در او ببیند؟
چرا مرد برای احساس قدرت نیازمند عقب‌نشینی زن است، نه ایستادنِ مستقل او؟

این همان ساختار پنهان و رسوب‌کرده‌ی ناخودآگاه جمعی است که یونگ از آن سخن می‌گفت.
آنجا که «آنیما»ی مرد—زنِ درون او—چنان زخمی و سرکوب‌شده است که فقط در برابر زنِ ظاهراً مطیع و نازکننده آرام می‌گیرد.
و «آنیموس» زن—مردِ درون او—چنان مقید و بی‌صدا شده که تنها در سایه و نه در عرصه‌ی آشکار زندگی می‌کند.

پس ناز کردن در این قرائت،
نه صرفاً لطافت سنت،
نه تنها دلبری،
که پیچیده‌ترین رقص قدرت و ضعف، میان دو ناخودآگاه زخمی است.

زن برای پذیرفته شدن باید خود را کوچک‌تر کند،
مرد برای قدرتمند شدن باید دیگری را کوچک‌تر ببیند؛
و هر دو در پرده‌ای از سنت و عرف، این رفتار را «زیبا» و «طبیعی» نامگذاری می‌کنند،
در حالی که حقیقت آن، تکرار زخمی جمعی است که از دل تاریخ به امروز رسیده.

ناز زدن، در واقع، جایی‌ست که تاریخ، روان، فرهنگ، آرکی‌تایپ‌ها، سایه‌ها، قدرت، ضعف، و میل،
در سکوتی پیچیده به یکدیگر گره می‌خورند؛
و زن همچنان مجبور است برای حفظ ارزش ظاهری‌اش،
جلوی چشم جامعه کوچکتر دیده شود
تا مرد در چشم همان جامعه بزرگ‌تر به نظر برسد.