«شلیک به عشق» رمانی است که بهتازگی از منصور یاقوتی منتشر شده است. یاقوتی نوشتن این رمان را در سال ۱۳۹۰ به پایان رسانده و گویا قرار بوده که بر اساس آن فیلمی ساخته شود که چنین اتفاقی نیفتاده است. سپس نویسنده دو بار در سالهای ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ این رمان را بازنویسی و بازنگری کرده است و در نهایت در سال ۱۴۰۳ به چاپ سپرده است.
ماجراهای رمان «شلیک به عشق» از این قرار است: آقای زرخیز مردی بسیار ثروتمند و پولدار است. او اصالتاً شیرازی است و کارخانههای متعددی در استانهای مختلف ایران دارد. در یکی از این کارخانهها که کنسانترۀ گاوی تولید میکند، دو کارگر لُرستانی به نامهای فرود و جهانشاه، که ده سال است با هم رفیقاند، برای او کار میکنند. زرخیر تمام کارهای این کارخانه را به این دو سپرده و به آنها اعتماد کامل دارد. این دو کارگر آگاه، شریف، کتابخوان، فسادناپذیر، دارای گرایشهای مارکسیستی و مدافع حقوق فرودستاناند. زرخیز دو دختر به نامهای ماندانا و گلشهر دارد. ماندانا، دختر بزرگ زرخیز، اهل کتاب و هنر و اندیشه است و به فرود علاقهمند است. این دو هر روز ساعتها با هم اسبسواری میکنند و دربارۀ رمانهایی که خواندهاند با هم حرف میزنند. در طرف مقابل، سرمایهدار تازهبهدورانرسیدهای قرار دارد به اسم فرصت نوکیش که دارای ملک و املاک بسیار است و پسری به نام صولت دارد. فرصت چشم طمع به کارخانۀ زرخیز دارد و صولت در پی به دست آوردن دختر او مانداناست. صولت تا کنون سه زن طلاق داده و همزمان دو زن عقدی در ایران دارد و دو زن غیرعقدی در آلمان و اسپانیا و حالا هم دلش هوای ماندانا را کرده است. پدر و پسر متوجه میشوند که مانع اصلی آنها در رسیدن به خواستههایشان فرود است و باید او را از میان بردارند. به همین دلیل صولت چند نفر را به سراغ فرود میفرستد تا تهدیدش کنند تا از سر راه آنها کنار رود، اما فرود همۀ آنها را از پا درمیآورد و دست و پا شکسته بازمیگرداند. صولت بار دیگر در جهت تطمیع فرود برمیآید و به او قول میدهد که اقامت در هر کشوری که بخواهد، با تمام امکانات رفاهی را برایش فراهم میکند، به شرطی که از ایران برود و موی دماغشان نشود. فرود این پیشنهاد را هم رد میکند و در نهایت صولت چند نفر را اجیر میکند و فرود را میکُشد. بعد از مرگ فرود، جهانشاه به سراغ یکی از دوستان قدیمیاش به نام مازیار میرود و به کمک او فرصت و صولت را به ضرب اسلحه میکُشد. سپس جهانشاه به سراغ دوست کُردش، سامان سابلاغی، میرود تا به کمک او از کشور خارج شود. سابلاغی به او وعده میدهد تا با یک ماشین حامل روغننباتی او را راهی بانه کند تا از آنجا از کشور خارج شود. جهانشاه برای آخرین بار به دیدن ماندانا میرود تا او را ببیند و از او خداحافظی کند، در این هنگام مأمور امنیتی کهنهکاری به نام بابافرج که در پی یافتن قاتل فرصت و صولت است و در پوشش کارگر در کارخانۀ زرخیز مشغول به کار شده، جهانشاه را میبیند و او را دنبال میکند. جهانشاه چند روز بعد عازم بانه میشود و بابافرج تا بانه او را تعقیب میکند. در بانه شخصی به اسم رشید که به قاچاق انسان مشغول است، جهانشاه را به اربیل کردستانی میسپارد تا او را از مرز عبور دهد. اربیل جهانشاه را به روستای خودشان که روستایی مرزی است میبرد. جهانشاه شب را در خانهٔ اربیل کردستانی میخوابد. صبحِ روزِ بعد، عروسی دختر اربیل است و او از جهانشاه میخواهد در عروسی دخترش شرکت کند، جهانشاه هم میپذیرد. در میانۀ عروسی که جهانشاه دور از مردم نشسته است، بابافرج اسلحه را پشت گردنش میگذارد. جهانشاه که مسلح است، اسلحهاش را میکشد و بابافرج را میکُشد. سپس نیروهای امنیتی که همراه بابافرج هستند، جهانشاه را به گلوله میبندند و رمان در اینجا به پایان میرسد.
یاقوتی در رمان «شلیک به عشق» به برآمدن طبقۀ سرمایهدار نوکیسه، لُمپَن، بیمایه و بیسوادی میپردازد که همه چیز را میخواهد با پول بخرد و در مقابل این طبقه، قهرمانانی از طبقۀ کارگر و پرولتاریا را قرار میدهد. توجه به جهانبینی مارکسیستی، ارجاع به عناصر ملیگرایانه و تاریخ ایران باستان، عربستیزی و استفاده از نامهای ایرانی در نامگذاری شخصیتها از ویژگیهای اصلی رمان به شمار میآید.
رمان «شلیک به عشق» ضعفهایی هم دارد که من در اینجا به چند مورد از آنها اشاره میکنم. نخست اینکه شخصیتهای رمان به دلیل سلطۀ نگرش چپ، به دو دستۀ خوب و بد و سیاه و سفید تقسیم میشوند. آدمهای رمان یا خوبِ خوباند یا بدِ بد و حدّ وسطی ندارند. دوم اینکه بخشهایی از رمان واقعنما و باورپذیر جلوه نمیکنند؛ مثلاً ما نمیتوانیم باور کنیم صولت نوکیش که مثل آب خوردن میتواند فرود را از هستی ساقط کند، چرا باید این کارگر یکلاقبا را به دفتر کارش دعوت کند و به او وعدۀ اقامت در هر کشور پیشرفتهای را بدهد تا فقط دست از ارتباط با ماندانا بردارد؟ متأسفانه تعداد زیادی از صحنهها و گفتگوها دچار این نقیصهاند. سوم اینکه نویسنده در رمان مدام به گذشتۀ پرافتخار ایران و شاهنامه اشاره میکند و ارجاع میدهد و مروج نوعی ملیگرایی است، اما در بخشهایی هم به صورت غیرمستقیم ردی از تجزیهطلبی و پانکُردیسم در زبان و بیانش قابل پیگیری است که در تناقض با جهانبینی ملیگرایانه حاکم بر اثر است. چهارمین ضعف استفاده از برخی نمادهای کلیشهای در رمان است و نمونۀ آن حضور کلاغهاست. هر جا نویسنده میخواهد نشان دهد که لُمپَنها، تازهبهدورانرسیدهها، ستمگرها و فاسدها امور را در دست گرفتهاند، سروکلۀ کلاغها پیدا میشود. به نظرم این نماد آنقدر در ادبیات کلاسیک و معاصر ما تکرار شده که نخنما و کلیشه است و یکبار استفاده از آن در آغاز رمان که زیبا و بهجا هم هست، کفایت میکند و تکرار مدام آن در طول رمان غیرضروری است. پنجم اینکه نویسنده کلماتی از حوزهٔ سیاست را به کار برده که چندان به معنای درست آنها واقف نبوده است، از این دسته کلمات میتوان به آنارشیسم، پوپولیسم، فاشیسم و... اشاره کرد.