پیام اصلی نیچه در آثارش

فریدریش نیچه، فیلسوف برجسته آلمانی، در آثار خود معانیِ ژرف، عمیق، متعدد و حتی متعارضی به خواننده‌ی خود ارائه می‌دهد، اما اگر بخواهیم جان سخن و پیام اصلی او را خلاصه کنیم، می‌توان گفت که نیچه به دنبال رهایی انسان از قید و بند بندگی و بردگی سنت‌ها، اخلاقیت ضعیف‌پرور، سیستم آموزشی ریاکارپرور و پخمه‌جذب‌کُن و نابغه‌دفع‌کُن است.

سابق بر این در لایوها و درس‌نوشتارها به پنج مفهوم اصلی در آثار نیچه اشاره کرده بودیم و الان با افزودن دو مفهوم دیگر جان سخن و پیام اصلی او را یادآوری می‌‌کنیم:

1. مرگ خدا و بحران ارزش‌ها

نیچه در جملهٔ مشهور خود «خدا مرده است» بیان می‌کند که جهان مدرن دیگر به ارزش‌های دینی و سنتی باور ندارد. این وضعیت، انسان را در برابر یک خلأ ارزشی قرار می‌دهد. او از انسان می‌خواهد که به جای وابستگی به ارزش‌های آماده و مطلق، خود خالق معنا و ارزش‌های جدید باشد.

2. اراده معطوف به قدرت

نیچه معتقد است که زندگی به‌طور اساسی با «اراده معطوف به قدرت» تعریف می‌شود؛ یعنی نیرویی درونی که هر فرد را به سمت رشد، خلاقیت و غلبه بر محدودیت‌ها سوق می‌دهد. او از انسان می‌خواهد که این اراده را بپذیرد و با قدرت زندگی کند، به جای آنکه تسلیم ضعف، ترس یا اخلاقیات سرکوب‌گر شود.

3. انسان برتر (Übermensch)

نیچه انسان را موجودی می‌داند که در مسیر تکامل، هنوز به تمام ظرفیت‌های خود نرسیده است. «انسان برتر» ایده‌ای است که او برای توصیف فردی به کار می‌برد که توانسته است از محدودیت‌های اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی عبور کند و ارزش‌های جدیدی خلق کند. این انسان نماد خلاقیت، شجاعت و پذیرش زندگی است.

4. بازگشت جاودان (Eternal Recurrence)

نیچه از ایدهٔ بازگشت جاودان به‌عنوان یک آزمون فلسفی استفاده می‌کند: تصور کنید که زندگی شما، با تمام شادی‌ها و رنج‌هایش، بارها و بارها تکرار شود. آیا چنین زندگی را با تمام وجود می‌پذیرید؟ نیچه از انسان می‌خواهد به زندگی به گونه‌ای نگاه کند که گویی آمادهٔ تکرار جاودانهٔ آن است؛ یعنی زندگی را در تمام جنبه‌هایش عمیقاً تأیید کند.

5. نقد اخلاقیات ضعیف‌پرور، ریاکارپرور و بردگی

نیچه اخلاق سنتی، به‌ویژه اخلاق مسیحی، را به‌عنوان اخلاق «بردگان» به زیر تیغ تیز نقد خود می‌کشد؛اخلاقی که تسلیم‌پذیری، ضعف و فروتنی را می‌ستاید.

او اخلاق «سروران» را جایگزین آن می‌داند؛ اخلاقی که بر قدرت، خلاقیت و جسارت تأکید دارد.

6. پذیرش زندگی نیچه از مفهوم «عشق به سرنوشت» سخن می‌گوید، به این معنا که باید زندگی را با تمام سختی‌ها و زیبایی‌هایش بپذیریم و دوست بداریم.  در اصل او‌ در این بخش از آثار خود سعی در رویکرد متعصبانه و مطاق‌گرایانه‌ی شوپنهاور دارد زیرا شوپنهاور اصرار داشت که زندگی مطلقا شر است و هیچ چاره‌ای هم جز نفی نفس وجود ندارد! (البته او طرفدار خودکشی نبود)

نیچه از ما می‌خواهد که به جای شکایت از رنج‌ها، و کاسه‌ی چه‌کنم چه‌کنم به دست گرفتن و فحش و ناسزا به زمین و زمان دادن، می‌بایست آن‌ها را به‌عنوان بخشی ضروری از زندگی بپذیریم و مایه‌ی پخته‌تر شدن شخصیتمان قرار دهیم.

7. هنر به‌عنوان راهی برای معنابخشی به زندگی

نیچه هنر را یکی از مهم‌ترین ابزارهای مقابله با بی‌معنایی و آشفتگی زندگی می‌داند. او باور دارد که از طریق خلق و تجربهٔ هنر می‌توان به زندگی معنا بخشید و زیبایی آن را تجربه کرد. (در بخش تحلیل آثار ونگوگ و فلسفه‌ی هنر این وجه از فلسفه‌ی نیچه‌را مفصل توضیح داده‌ام)

نتیجه‌گیری

پیام اصلی نیچه این است که انسان باید از محدودیت‌های سنتی، ترس از تغییر و ارزش‌های تحمیل‌شده فراتر رود و زندگی را با شجاعت، خلاقیت و عشق بپذیرد. او ما را به بازاندیشی در معنا، اخلاق و هدف زندگی فرا می‌خواند و تأکید می‌کند که تنها از طریق پذیرش مسئولیت و استقلال روح و استغنای درون داشتن است که می‌توان خلق ارزش‌های نو آفرید و به یک زندگی اصیل بدونِ هرگونه تقلید و تعبد دست یافت.