رویای عجیب یونگ



کارل  گوستاو یونگ یکی از برجسته ترین روانشناسان قرن بیستم که بنیان گذار روانشناسی تحلیلی بود.  او به مطالعه ناخودآگاه و ساختار روانی انسان پرداخت و نظریه های درخشانی را در حوزه روانشناسی ارائه کرد. یونگ علاوه بر اینکه روانشناس برجسته ای بود فیلسوف هم بود.  نظریه های او درباره آرکی تایپ ها،  ناخودآگاه جمعی،  و نقش سمبل ها در زندگی روانی انسان ها مباحثی هستند که به شدت با فلسفه ارتباط دارند.  یونگ تاثیرات عمیق بر روانشناسی، فلسفه و حتی هنر گذاشت. فریدا فوردهام  پژوهشگر آثار یونگ اینگونه میگفت:  هرچه فروید در روانشناسی ناگفته گذاشت یونگ تکمیل کرد. 

و اما رویای عجیب یونگ در دوران کودکیش؛ 

او در کودکی یک نابغه بود و ذهنش از همان زمان با مسائلی نظیر خدا،  مرگ،  مذهب و معنای زندگی درگیر بود.  اولین تجربه او در برخورد با مفهوم ناخودآگاه در همان دوران کودکی اتفاق افتاد. پدر او کشیش بود و خود تا سن ۹ سالگی هنوز تک فرزند بود و معمولا تنها بازی میکرد و دوست صمیمی نداشت. یک روز که اطراف کلیسای محل کار پدرش مشغول بازی بود به ابرهای آسمان نگاه میکرد و در یک بازی ذهنی خیال پردازانه در ابرها دنبال تصاویر ذهنی میگشت که ناگهان دچار اضطراب شدیدی شد.  بازی را متوقف و از آنجا دور شد اضطراب او شبیه پنیک اتک یا حمله هراس بود که طی هفته های آینده چندبار دیگر تکرار شد.  و اما او چرا نابغه بود؟!  چون در سنین کودکی خودش به این نتیجه رسید که برای حل مشکلش باید به همانجاییکه اولین بار دچار اضطراب شده بازگردد.  یونگ از دوران کودکی قادر بود که به تنهایی برای مسائلش راه حل ابداع کند. و این توانایی را داشت که از خودش بیاموزد. او به مکان اولیه بازگشت و دوباره به ابرها خیره شد اما اینبار تسلیم اضطراب نشد و آزادانه بی وقفه شروع به خیال پردازی کرد،  در خیالش تصویری را در ابرها دید، تصویری که بار اول در ناخودآگاه سرکوب کرده بود،  تصویری اضطراب آور که بابت آن احساس گناه و شرمساری میکرد مخصوصا بعنوان فرزند یک کشیش!  او هنگام خیال پردازی در ابرها تصویری نمادین از خداوند دید که در آسمان مشغول اجابت مزاج بود،  در خیال پردازی دید که مدفوع الهی از ابرها پایین افتاده و کلیسا را در خود غرق و ویران میکند. بعد از مواجهه با این خیال عجیب نفس عمیقی کشید و با خود گفت تصویر خیالی که سرکوب و زندانی شده بود را آزاد کردم و از اضطراب خلاص شدم. از همان سنین کودکی بذر ایده های مهم در ذهن یونگ جوانه زده بود. اولین کشف او این بود که اضطراب حاصل سرکوب بخش های مختلفی از روان انسان است.  مثلا احساسات، افکار یا امیال و آرزوهایی که با هنجارهای اجتماعی یا تصویر فرد از خودش سازگار نیستند،  سرکوب اینها و زندانی شدنشان در ناخودآگاه میتواند منجر به اضطراب شود.  البته فروید هم همین را گفت اما از نظر فروید مهم ترین سرکوب،  سرکوب امیال جنسی بود. فروید معتقد بود که پرورژن یا انحراف جنسی روی دیگر سکه روان نژندی است.  اما یونگ بر خلاف فروید قائل به این نبود که ریشه روان نژندی الزاما سرکوب تمایلات جنسی ست.  او معتقد بود این موضوع برای هر فرد متفاوت است و برای یک فرد ممکن است تمایلات جنسی،  برای دیگری پول و دیگری مذهب یا هرچیز دیگر. هر چه باشد به هر حال تابویی ست که شخص ناخودآگاه از آن فرار میکند و به خود اجازه بیان آن یا بدتر خیال پردازی در مورد آن را نمیدهد،  چون ویژگی اصلی خیال پردازی اینست؛  که خیال از خودآگاه انسان گریزان است.  بنابراین اگر آزاد گذاشته شود میتواند به هر سمت و سویی حرکت کند.  اما وقتی از روان انسان صحبت میشود باید توجه داشت که روان در اصل یعنی سیال، در جریان و در حرکت.  مشکل اینجاست که جلوگیری از پویایی روان ممانعت از جریان آزادانه و سرکوب و انجماد و حبس فرآورده های روانی در ناخودآگاه با طبیعت روان در تضاد است،  از این رو سرکوب و مسدود کردن افکاری که نماد تابوها باشند برای انسان نه تنها اضطراب آور است و بلکه تاثیر معکوس دارد. یعنی افکار سرکوب شده طی زمان دارای انرژی بیشتر و بیشتر میشود. برای مثال اگر کسی بر این باور باشد که اجازه ندارد به خرس سفید فکر کند تمایل شکل گرفتن تصویری از خرس سفید در ذهن او تقویت میشود و تلاش برای نادیده گرفتن آن تصویر مجسم برای او بی فایده و اضطراب آور است. چون تحت یک رابطه معکوس هرگونه مقاومت روانی باعث شدت گرفتن تمایل تجسم تصویر خرس سفید میشود. پس تلاش برای سرکوب فرآورده های روانی که منجر به منجمد شدن آنها در ناخودآگاه میشود هم برای انسان اضطراب آور و هم تحت یک رابطه معکوس باعث افزایش انرژی فرآورده های روانی میشود. تصویر خیالی که یونگ در ابرها دیده بود برای او حاوی انرژی بالایی بود. چرایی آن هم به زندگی شخصی او و هم به نسبت آن با ناخودآگاه جمعی مرتبط است. به ارتباط یونگ با پدر، پدربزرگ، پیشینه فرهنگی و معنایی که از زندگی میفهمید.