تهوع – ژان پل سارتر (1938)

 


نوع اثر: رمان فلسفی

شخصیت اصلی: آنتوان روکانتن

مکان: شهر خیالی بولوگن

ساختار: دفترچه خاطرات

شرح مفصل داستان:

تهوع، اولین رمان بزرگ ژان پل سارتر، ماجرای مردی به نام آنتوان روکانتن است که مدتی است در شهر کوچکی اقامت دارد تا زندگی یک شخصیت تاریخی به نام مارکی دو رولبون را تحقیق و مستندسازی کند. اما رفته‌رفته دچار نوعی بحران ذهنی می‌شود؛ نوعی تجربه عمیق و دردناک از «وجود»، که هیچ معنایی ندارد و تنها «هست». او کم‌کم از همه‌چیز و همه‌کس، حتی خودش، احساس بیزاری و تهوع می‌کند.

او می‌نویسد:

«هر چیز بی‌معنا بود، این بود که می‌لرزاند، تهوع می‌آورد. درخت‌ها، سنگ‌ها، مردم، هیچ چیزی نه باید باشد، نه می‌تواند باشد.»

روکانتن احساس می‌کند که اشیاء به‌نوعی در برابرش “زیاده از حد واقعی” هستند، انگار دارند نفس می‌کشند، انگار تهدیدکننده‌اند. مثلاً وقتی به ریشه‌ی یک درخت نگاه می‌کند:

«ریشه‌ها در خاک فرو رفته بودند، و پوستشان نرم و چرب بود، مثل گوشت انسان. حس کردم وجودشان دارد به طرفم فشار می‌آورد… و من نمی‌خواستم بفهممشان. چون آن‌وقت تهوع می‌گرفتم.»

موضوعات فلسفی رمان:

 1. اگزیستانسیالیسم:

روکانتن درمی‌یابد که هستی، بدون معنا و ضرورت، فقط هست. هیچ ذات یا هدفی پشت آن نیست. او از این آگاهی، دچار نوعی “تهوع هستی‌شناسانه” می‌شود.

 2. آزادی مطلق:

سارتر باور دارد انسان محکوم است آزاد باشد. وقتی هیچ حقیقت یا قاعده‌ای بیرونی برای معنا نیست، هر انسان خودش باید معنای زندگی‌اش را بسازد، و این وظیفه سنگین، ترسناک است.

 3. بیگانگی:

روکانتن دیگر نمی‌تواند با انسان‌ها یا جامعه ارتباط برقرار کند. گفت‌وگوهایش با افراد، سطحی یا پوچ‌اند. حتی رابطه‌ی قبلی‌اش با زنی به نام آنی، بی‌اثر و تهی می‌شود.

صحنه‌های کلیدی و به‌یادماندنی:

 • کافه و آهنگ موسیقی:

روکانتن در یک صحنه معروف در کافه‌ای می‌نشیند و به آهنگی گوش می‌دهد که او را عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌دهد. او متوجه می‌شود که موسیقی تنها چیزیه که نمی‌خواهد باشد، بلکه فقط هست – و این برای او آرامش‌بخش است. این صحنه از معدود لحظاتی‌ست که او آرامش پیدا می‌کند.

«آهنگ آنجا بود، بی‌دلیل، بی‌منطق، دقیق، بی‌هیچ ادعایی. همینش زیبا بود.»

• دیدار با آنی:

روکانتن دوباره معشوقه‌ی قدیمی‌اش، آنی، را می‌بیند. او انتظار دارد این دیدار به او معنا بدهد یا احساساتش را احیا کند، اما متوجه می‌شود که گذشته دیگر قابل بازگشت نیست.

«ما دیگر هیچ‌چیز مشترکی نداریم، نه گذشته، نه آینده. هرکدام در زمان خودش دفن شده‌ایم.»

پایان رمان:

در پایان، روکانتن تصمیم می‌گیرد نوشتن درباره‌ی رولبون را کنار بگذارد و در عوض، خودش یک رمان بنویسد. این تصمیم، نخستین تلاش او برای خلق معنا در جهانی بی‌معناست. او هنوز در تهوع است، اما می‌خواهد آن را به یک کنش بدل کند.

«باید چیزی را بسازم، مثل همان آهنگ. شاید یک رمان.»

چرا تهوع مهم است؟

 • چون آغاز رسمی فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم سارتر است، به زبان داستانی.

 • تجربه‌ی شخصی و ذهنی یک انسان در برابر بی‌معنایی هستی را به‌طرز عمیقی توصیف می‌کند.

 • حس «تهوع» در کتاب، استعاره‌ای از مواجهه با حقیقت لخت و بی‌پرده‌ی زندگی‌ست.