ادعای اصلی شوپنهاور


ادعای اصلی شوپنهاور این است که جهان از اعیان تشکیل شده و اعیان همه تصور است و این تصورات به چهار دسته تقسیم می شود. 

حال این چهار دسته چیست؟

دسته ی اول؛ اعیان واقعی

و دسته‌ی دوم مفاهیم و یا در واقع تصورات ما هستند

و دسته ی سوم مکان و زمان

و دسته‌ی چهارم اراده انسانی است که از آن قانون انگیزش بیرون می آید.

شوپنهاور در اصل می‌خواهد ما را متوجه ریشه‌های عامل اصل چهارگان کند و با این پرسش که آیا واقعا چیزهایی مثل میز، کمد و ...واقعی هستند؟

طبقه دوم مفاهیم و ترکیبات آن ها که باهم مرکب می‌شوند، چیزهایی مثل احکام صادق یا کاذب که همان گزاره‌های خبری هستند.

و طبقه‌ی سوم، طبقه مکان و زمان است یا همان صور شهود حسی که کانت از آن سخن می گفت.

طبقه چهارم هم به اراده های انسانی تعلق می گیرد که از آن قانون انگیزش بیرون می آید.


شوپنهاور می‌خواهد به ما بگوید که این چهار دسته به نوعی به هم مرتبط  هستند و در وحدتی که این ها دارند می‌توانیم پرسش‌ها و پاسخ‌هایی را بیرون بکشیم که مرتبط با هر کدام از این‌ها است و در عین حال در یک سیاق خاصی نیز حرکت می‌کنند.

 به عنوان مثال در مورد اعیان می توانیم این پرسش را مطرح کنیم که چرا این اعیان تابع تغییر هستند؟

 مثال معروف این است که هراکلیتوس می گفت: «اگر انسانی در رودخانه ای شنا کند دیگر بعدش نه رودخانه، رودخانه ی سابق است و نه آن انسان، انسان سابق، چرا که همه چیز در حال تغییر است». 

شوپنهاور می‌گوید: «ما در مورد هر تغییری می‌توانیم این پرسش را مطرح کنیم که چرا این تغییرات شکل می گیرد؟

چرا آب تبدیل به یخ می شود؟ 

کانت می گفت: «بعضی از چیزها به شکل پیشینی در ذهن فاعل شناسا نهادینه شده است. 

ما از وقتی که پا به دنیا می گذاریم چرا مطرح می کنیم. این چرا را کسی به انسان نداده است، انسان همراه خودش این نوع از فهم را داشته است. 

چرا را ما به کودک یاد نمی‌دهیم، او خودش این پرسش ها را مطرح می کند.

 سوالات بنیانی که همه انسان ها از  کودکی با خود دارند و مطرح می کنند. سوالاتی مانند چرا دنیا به وجود آمده؟ چرا می میریم؟ چرا به دنیا آمده‌ایم؟

این سوالات با انسان به دنیا می‌آیند.

 شوپنهاور می‌گفت: «ما می‌توانیم به صورت اصولی به این چراها پاسخ دهیم و توجه داشته باشیم، به دلیل این تغییرات ایجاد می‌شود، او در اصل می خواهد اشاره کند به اصل دلیل کافی پس اولین سوال در رابطه با اعیان واقعی مثل میز و کمد و... این است که چرا تغییر در اعیان رخ می‌دهد؟

علت این تغییرات چیست؟

در رابطه با مفاهیم که مفاهیم و ترکیب مفاهیم با هم هست و این که گزاره‌های صادق و کاذب است این سوال را مطرح می‌کنیم که چرا این حکم صادق است یا چرا کاذب است؟

در این جا باز هم دلیلی وجود دارد، در رابطه با مکان و زمان نیز می‌توانیم این مسئله را مطرح کنیم که چرا هر چیزی مشخصات ریاضیاتی خاص خودش را دارد؟

در رابطه با قانون انگیزش چرا این عمل انجام می شود؟


شوپنهاور جهان را تشکیل شده از اعیان می داند که اعیان به چهار طبقه تقسیم می شود و در رابطه با هر کدام از این طبقات می‌توانیم پرسش‌ هایی خاص مطرح  کنیم و پاسخ هایی خاص بدهیم و گفتیم او معتقد بود که این ها به نوعی به هم مرتبط هستند و در هر کدام این ها یک دلیل خاصی وجود دارد که ما می توانیم با پرسش کردن از آن این ها را به هم ارتباط دهیم.

او می‌ گفت دلایلی که ما اینجا به بحث می گذاریم دلایل کافی هستند و چون این طبقه ای که گفتیم به چهار دسته تقسیم می شود پس آن دلایل هم که ذکر می شود به چهار دسته تقسیم می شود و پاسخ‌ های روشنی به هر کدام داده می شود مرتبط با هر کدام از این ها است، ما می توانیم ادعا کنیم که هر طبقه‌ای که اینجا نام بردیم ذیل یک صورت خاص از اصل دلیل کافی قرار می گیرد. 


دلایلی که اینجا مطرح شد دلایل کافی هستند، جهان از اعیان تشکیل شده است، اعیان چهار دسته تقسیم می شوند و این چهار دسته هر کدام دلایلی خاص دارند و این دلایل  دلایل کافی هستند و برای معرفت پیدا کردن و برای این که آنها را در ساحت خاصی قرار دهیم این دلایل کافی هستند.


ولی پرسش هایی که به شیوه های مختلف مطرح می شود نشان می‌دهد که این چهار طبقه به نوعی با همدیگر در ارتباط هستند. 


الف) دلایلی که مورد استفاده قرار می گیرند دلایل کافی هستند چون چهار دسته داریم. 

ب) این چهار دسته پرسش های خاص دارند که پاسخ های خاص خودشان را دارند. 

ج) هر طبقه‌ای ذیل صورت خاصی قرار می گیرد دلیل کافی عام داریم که اینها را تحت پوشش خودش قرار می دهد.


هر طبقه ای به یک نوعی در وجه از وجوه اصل دلیل کافی قرار می گیرد، دلیل تغییر چیست؟ دلیل این عمل چیست؟ دلیل این حکم چیست؟ این ها هر کدام یک دلیل دارند که مشخصا مربوط به خودشان است، اما در عین حال یک ارتباط و مناسبتی با هم دیگر دادند، این دلایل را می گوید که جا دارند به اصل دلیل کافی و این اصل در نظر شوپنهاور در کلی ترین صورت خودش این مسئله را به ما متذکر می شود که هیچ چیز در این عالم بدون دلیل نیست. هر تغییر و عینی را  که در این عالم می بینیم دارای دلیل خاص خودش است و این دلیل تبیینی دارد. 

هایدگر می گفت چرا موجودات هستند به جای اینکه نباشند؟

او می‌ گفت برای یک فرد مؤمن و مذهبی، این تعادل بی معنی است چرا که وقتی از او می پرسیم چرا هستند به جای اینکه نباشند، به شما پاسخ می دهد کاملا واضح است چون خداوند خلق کرده و ایمان به خداوند تمام پاسخ ها را در بر می گیرد و نیازی به پرسش دیگری نیست. 

اما اینجا مسئله برعکس است، ما نیاز به تبیین و دلیل داریم، بنابراین این اصل به ما می‌ گفت که تبیینی در رابطه با هر چرایی وجود دارد، این چوبی که تبدیل به میز شده است می توانست تبدیل نشود، این میز می‌توانست نباشد، این انسان می توانست نباشد، نوع انسان می توانست نباشد.

بنابراین اینجا چهار صورت این اصل که بالاتر به آن اشاره کردم به این شکل در می آید. 

هر تبیینی که در این آدم هست یک علتی دارد، هر حکمی که ما در رابطه با چیز ها می کنیم صدق هر کدام از اینها متکی به چیزی غیر از خودشان است.

به عنوان مثال وقتی ما می گوییم دیوار سفید است و یا کسی لاغر است، یک حکم است و صادق بودن این حکم دلیلی به غیر از  نفس خود این حکم دارد. چرا که خود گزاره دلیل به صادق بودنش نیست، دلیلش آن چیزی است که در جهان خارج وجود دارد. بنابراین هر صدقی که در هر حکمی وجود دارد متکی است به چیزی به غیر از خود گزاره. 

در رابطه با مکان و زمان هم همه مختصات ریاضی در مختصات ریاضی دیگری زمینه دارد و هر عملی انگیزه ای دارد.

دلایلی که از آن صحبت کردیم دلایل کافی بودند و در رابطه با هر کدام از آنها پرسش هایی داشتیم، برای هر کدام هم پاسخ هایی داشتیم،  پاسخ هایی مختص به خودشان، که این پاسخ ها آن دلیل خاص را تبیین می‌کرد و چون این پاسخ ها به واسطه ی اعیان که چهار دسته بودند به چهار دسته تقسیم می شدند، یعنی چهار دسته دلیل داشتیم.

از تمام این ها ما به این نتیجه می رسیم که همه این ها به یک وجهی از اصل دلیل کافی هستند و می توانیم بگوییم تحت یا ذیل عنوان اصل دلیل کافی قرار می گیرند و ما را به این نتیجه می‌ رساند که هر چیزی دلیلی دارد، هر اتفاقی که در این عالم می‌ افتد دلیلی دارد که ما برای آن می‌ توانیم تبیینی داشته باشیم.

و می‌ توان در رابطه با هر کدام از این ها چرا مطرح کرد.

 چرا این چیزها هست؟ چرا فلان تغییر رخ می دهد؟

برای هر کدام از این چراها که به چهار دسته تقسیم می شود می توان پاسخ خاص خودش را ارائه داد، این پاسخ ها اشاره می کند به دلایل خاص و این دلایل به شکلی تابع و ذیل اصل دلیل کافی قرار می‌گیرند.

 حال این چهار طبقه را به صورت فنی تر و اختصاصی تر بررسی خواهیم کرد.

 شوپنهاور می‌گفت: «اگر ما بخواهیم در این مسئله دقیق شویم باید بعد از این تبیینی که ارائه دادیم این مسئله را در نظر داشته باشیم که می توانیم جهان را تقسیم بندی کنیم و یک الگو و یک فرم داشته باشیم با توجه به این فرم برویم سراغ تقسیم». 

 ما باید ببینیم در این جهان که متشکل از اعیان است و این اعیان به چهار دسته تقسیم می شود هر چیز با چه چیز مرتبط است .

طبقه اول اعیان ما اعیان واقعی بود که تابع دلیل هستند، طبقه دوم مفاهیم بود که با صدق مرتبط هستند، طبقه سوم مختصات و ریاضی بود و طبقه چهارم قانون انگیزش بود که منجر به عملی می شد که ارتباط دارد با مسئله انگیزش.

 مسئله‌ای که در اینجا شوپنهاور با کمی پیچیده گوی مطرح می کند این است که می گفت: «همه ی این ها به نوعی در نسج خاصی قرار دارند و مثال می‌ زند که اگر در الف تغییری رخ می دهد لزوما دلیلی برای الف وجود دارد، وقتی ما از علت ب صحبت می کنیم می بینیم که این ب برای علف کافی است و در واقع  ب، الف را کاملا ضروری می کند، وجود ب علتی برای تغییر الف است حضور الف را کاملا ضروری می کند.

و از همین امر استنباط می کند که میان تغییرات و علت ها و میان اعمال و انگیزه‌ های ما و مختصات ریاضی اصل دلیل کافی وجود دارد و از آن پشتیبانی می کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر