«زمستان ۶۲» ششمین رمان اسماعیل فصیح و یکی از نخستین رمانهای ایرانی است که دربارۀ جنگ ایران و عراق نوشته شده است. این رمان، که فصیح آن را در سال ۱۳۶۶ منتشر کرد، به باور بسیاری از منتقدان بهترین رمان او به شمار میآید. البته به نظر من، برگزیدن این اثر بهعنوان بهترین رمان فصیح فقط به عوامل درونمتنی آن برنمیگردد، بلکه یک عامل برونمتنی هم در این امر دخیل بوده است و آن تقابل گفتمان ضدجنگِ حاکم بر این رمان با گفتمانِ جنگستایانۀ حکومت در آن سالهاست. برای همین هم هست که حکومت بعد از چاپ نخست آن در سال ۱۳۶۶، تا هشت سال از چاپ مجدّد آن جلوگیری میکند.
وقایع رمان «زمستان ۶۲» از این قرار است: اوایل دیماه ۱۳۶۲ جلال آریان به همراه دکتر منصور فرجام، که به تازگی از آمریکا برگشته، به اهواز جنگزده آمدهاند تا جلال آریان چند دورۀ گزارشنویسی را برای دانشجویان دانشکدۀ نفت برگزار کند و دکتر فرجام نیز یک مرکز کامپیوتر برای شرکت نفت راه بیندازد. جلال آریان چهل و نه سال دارد و بازنشستۀ شرکت نفت است و منصور فرجام هم بیست و پنج شش سالش است و دکترای کامپیوترش را از آمریکا گرفته و حالا برگشته تا به وطنش خدمت کند. جلال در این سفر، غیر از تدریس گزارشنویسی، به دنبال یافتن ادریس پسر پانزدهسالۀ مطرود، خدمتکار سابقش، نیز هست که چندی پیش به جبهه رفته و هیچکس از او خبری ندارد. مطرود خودش به دلیل شرایط جنگی اهواز، در منزل جلال در تهران ساکن شده است. جلال در اهواز در خانۀ دوستش دکتر کریم یارناصر مستقر میشود و دکتر فرجام هم در یک کاروان که شرکت نفت در اختیارش میگذارد سکنی میگزیند و منتظر است که امکانات و لوازم برایش تهیه شود تا کارش را شروع کند.
جلال در اهواز با یکی از کارکنان شرکت نفت به نام مریم شایان (جزایری) آشنا میشود. مریم شایان، همسر کوروش شایان، رئیس حزب رستاخیر شعبۀ خوزستان بوده که در روزهای آغازین انقلاب اعدام شده است. مریم، دختر سیدحسین جزایری و خانم دکتری آمریکایی به نام آنجلا است. او بعد از انقلاب نامخانوادگیاش را از شایان به جزایری برگردانده است تا از تبعات سیاسی اعدام همسرش در امان بماند و از کار اخراج نشود. مریم شایان دختری به نام آذر دارد که ششساله است و پسری به نام آرش که ساکن آمریکاست و خودش هم به دلیل اعدام همسرش ممنوعالخروج است. مردی به نام ابوالفضل ابوغالب عامل اصلی اعدام کوروش، همسر مریم، بوده است. ابوغالب که قبل از انقلاب، کارمند حراست و سپس حملونقل شرکت نفت بوده، بعد از انقلاب از فرصت استفاده میکند و همهکارۀ کمیتۀ پاکسازی و تصفیۀ کارکنان میشود. او بعد از این که زمینۀ اعدام کوروش را فراهم میسازد، خانۀ پدری کوروش را هم در هرجومرجهای اوایل انقلاب بالا کشیده و حالا چشمش دنبال مریم است و میخواهد او را هم به چنگ بیاورد. البته ابوغالب در اصل داماد سیدحسین جزایری بوده است، او هجده نوزده سال پیش پروین، خواهر ناتنی مریم، را گرفته است، اما پروین پنج سال بعد از ازدواج به دلیل ابتلا به سرطان میمیرد. بعد از این ماجرا، ابوغالب از مریم خواستگاری میکند و مریم درخواستش را رد میکند. به همین دلیل نیز ابوغالب از او کینه به دل میگیرد و در بگیروببندهای انقلاب که شوهر مریم دستگیر و زندانی میشود، با زیرآبزنیهایش زمینۀ تیربارانش را فراهم میکند تا شاید مریم را تصاحب کند. با اعدام کوروش، مریم باز هم به خواستۀ ابوغالب تن نمیدهد و همین امر موجب شده که ابوغالب به دنبال این باشد که او را از شرکت نفت اخراج کند و از نان خوردن بیندازد. مریم از جلال میخواهد تا برای او گذرنامهای فراهم کند که از کشور خارج شود و به همراه دخترش آذر، به پسرش در آمریکا بپیوندد. جلال به سراغ دوستش کمال تقیزاده در ادارۀ گذرنامه میرود تا شاید امکان خروج از کشور مریم را فراهم آورد.
در گیر و دار این ماجراها و رفتوآمدها، دکتر فرجام از یکی از بستگان مریم به نام لاله خوشش میآید. پدر لاله هفت ماه پیش مرده و مادر او نیز به علت ابتلا به سرطان در بیمارستان بستری است. فرشاد، خواهرزادۀ مریم نیز عاشق لاله است. پدر و مادر فرشاد هر دو خارج از کشورند و او به دلیل نداشتن کارت پایان خدمت نتوانسته از کشور خارج شود، برای همین مانده تا خدمت سربازیاش را تمام کند و با لاله ازدواج کند و هر دو با هم کشور را ترک کنند. او باید به زودی خودش را به یکی از پادگانها معرفی و خدمتِ سربازیاش را آغاز کند. دکتر فرجام که دلش پیش لاله گیر کرده، قصد دارد مادر او را برای مداوا به خارج از کشور بفرستد، اما اجل مهلت نمیدهد و مادر لاله میمیرد.
شهرهای ایران زیر بمباران شدید صدام قرار دارند و فضای عمومی بسیار غمزده و تلخ است. دکتر فرجام بعد از گذراندن آزمونهای گوناگون عقیدتی و دینی، در تلاش است تا کارهای راهاندازی مرکز کامپیوتر را پیش ببرد، هرچند اوضاع بههمریختهتر و نابسامانتر از آن است که بشود کاری کرد، نه امکاناتی هست و نه شرایط فراهم است. قلبِ دکتر فرجام مشکل دارد و جلال از او میخواهد که به مینهسوتا برگردد، چون امکان کار کردن در اینجا فراهم نیست و کسی هم اساساً برای تخصص و دانش او تره خرد نمیکند، اما فرجام میخواهد بماند و به کشورش خدمت کند. مادر دکتر فرجام که در شوشتر ساکن است، بعد از این که میفهمد پسرش به ایران برگشته، به اهواز میآید تا به او سر بزند. مادر فرجام برای جلال تعریف میکند که منصور در آمریکا نامزدی داشته که در تصادف مرده است و همین امر باعث برگشتن او به ایران شده است. در همین ایام، حال دکتر فرجام بد میشود و چند روزی در سیسییو بستری میشود.
مریم برای گرفتن گذرنامه نیاز دارد که با کسی ازدواج کند و با آمدن اسم آن شخص به جای کوروش در شناسنامهاش، امکان خروج از کشور را بیابد. به همین دلیل جلال با مریم ازدواجی مصلحتی میکند. جلال همزمان به جستجوی ادریس ادامه میدهد و بالأخره او را درحالیکه یک پا و یک دستش را از دست داده، در حسینیۀ اصفهانیهای آبادان پیدا میکند و به اهواز برمیگرداند. در این حیصوبیص لاله جهانشاهی بعد از مرگ مادر و رفتن فرشاد به خدمت سربازی و تنها شدنش، به قصد خودکشی تعداد زیادی قرص اکسازپام میخورد اما آشنایان مطلع میشوند و خیلی زود او را به بیمارستان میرسانند و نجات مییابد.
کمال تقیزاده خبر میدهد که کار گذرنامۀ مریم و دخترش درست شده است. جلال بعد از فراهم شدن گذرنامهها مریم وآذر و لاله را روانۀ تهران میکند و از دکتر فرجام هم میخواهد همراه آنها به آمریکا برگردد. بعد از رفتن اینها، به جلال تلفن میشود و خبر میدهند که فرشاد شهید شده است. جلال به پادگان دارخوین میرود و با جنازۀ دکتر فرجام روبهرو میشود. دکتر فرجام در نامهای که برای جلال نوشته، اعلام کرده که فرشاد و لاله را متقاعد کرده که خودش به جای فرشاد به جبهه برود و فرشاد با کارت او از کشور خارج شود. اینچنین است که شخصیتِ محوری رمان، منصور فرجام، همچنان که اسمش گویای آن است، به فرجام و عاقبتی نیک و پیروزمندانه میرسد. در پایان رمان، مریم و آذر و لاله و فرشاد به آمریکا مهاجرت میکنند و جلال و ادریس هم بعد از مراسم کفن و دفن دکتر فرجام عازم تهران میشوند.
فصیح در «زمستان ۶۲» زبانی ساده و سرراست، بیانی دراماتیک و نگاهی انتقادی و گاهی آمیخته به طنز به وقایع و رخدادها دارد او در این اثر خود به موضوعاتی چون فضای جنگزده و یأسآلود کشور، مهاجرت ناگزیر و گستردۀ مردم به دلیل انقلاب و جنگ، فقر و تنگدستی مردم جنگزده، حذف شادی و شادخواری و ترویج غم بهویژه در مقایسه با قبل از انقلاب و جنگ، افزایش سرقت و دزدی و هرجومرج در فضای جنگزده، سوءاستفادۀ برخی افراد ریاکار از فضای انقلابی و جنگزدۀ کشور و بالا کشیدن مالومنال مردم، شهید و مجروح شدن مردم بیگناه، بیبرنامگی و سردرگمی سازمانها و نهادهای نوپای انقلابی و سرگرم شدن آنها به مسائل کماهمیت و حاشیهای چون تعویض مستراح فرنگی با مستراح ایرانی یا نصب تابلو و پارچهنوشتههای شعاری، حذف زنان از عرصۀ اجتماع، سختگیریهای بیمورد و نابهجای حکومت در مسائلی چون حجاب و... در آن روزهای سخت، گزینش افراد در پستهای اداری بر اساس آزمونهای عقیدتی و دینی و بیتوجهی به تخصص و دانش در استخدام اشخاص، قدرت گرفتن جهاد اسلامی در فلسطین، لبنان و کویت بهتبع ایران و مشکلات اسرائیل در مواجهه با این موضوع، حمایت روسیه از صدام به دلیل انحلال حزب توده در ایران، کمک غرب به صدام برای ادامۀ جنگ علیه ایران، تلاش ایران برای انتشار جمهوری اسلامی و صدور انقلاب به عراق و سوریه و لبنان، ممانعت ابرقدرتهای شرق و غرب عالم از پایان یافتن جنگ، وضعیت بد مردم جنگزده و کُری خواندن مسئولان حکومتی، نبود دارو و از دست رفتن جان انسانها به دلیل کمبود امکانات درمانی و افزایش روحیۀ ایثار و ازخودگذشتگی در بین مردم میپردازد.