کتاب مسیح بازمصلوب اثر نیکوس کازانتزاکیس

 


کتاب مسیح بازمصلوب (Christ Recrucified) اثر نیکوس کازانتزاکیس، رمانی پرشور و تمثیلی است که پرسشی عمیق را در دل خود می‌پرورد: اگر مسیح امروز بازمی‌گشت، آیا باز هم او را مصلوب می‌کردیم؟

 خلاصه داستان:

در روستای یونانی کوچکی به نام لیکوفو (Lykovrysi)، اهالی طبق سنت هر هفت سال یک بار تصمیم می‌گیرند که نمایش مصائب مسیح را اجرا کنند. شخصیت‌های نمایش از میان مردم عادی روستا انتخاب می‌شوند:

 • مانولیوس، یک چوپان ساده‌دل، نقش مسیح را برعهده می‌گیرد.

 • پاناگیاتا، بیوه‌ای مذهبی، مریم مقدس می‌شود.

 • یانیس، ثروتمند و متعصب، نقش یهودای خیانت‌کار را می‌پذیرد.

 • و کشیش ارشد، پاپادیموس، نظارت بر اجرای این مراسم را بر عهده دارد.

همه چیز در آرامش پیش می‌رود تا اینکه گروهی از پناه‌جویان گرسنه و بی‌خانمان که به دست ترک‌ها از روستای خود رانده شده‌اند، وارد روستا می‌شوند. این پناهندگان، با رهبری پیرمردی روحانی به نام پدر فوسیوس، درخواست پناه و کمک می‌کنند.

اما اهالی روستا، به‌ویژه اشراف و کشیشان، به دلایل مذهبی، مالی و ترس از ترک‌ها، از کمک به آنان امتناع می‌ورزند.

در این میان، مانولیوس که حالا به‌نوعی با نقش مسیح یکی شده، رنج این پناهندگان را بر دوش خود حس می‌کند و با کمک چند تن از همراهانش سعی می‌کند به آن‌ها یاری رساند. همین کار موجب خشم بزرگان روستا و کلیسا می‌شود.

در نهایت، تنش‌ها بالا می‌گیرد، و درست همان‌طور که در داستان انجیل آمده، مردم علیه مانولیوس برمی‌خیزند. او را «فتنه‌گر»، «کافر» و «اغواگر مردم» می‌خوانند، و در نهایت با موافقت کشیش، مصلوب می‌شود.


پیام‌های کتاب:

 • نقد ریاکاری مذهبی: کازانتزاکیس نشان می‌دهد که چگونه نهاد دین می‌تواند از پیام عشق و انسان‌دوستی مسیح فاصله بگیرد و در خدمت قدرت و ترس قرار گیرد.

 • مسیحی‌بودنِ واقعی یعنی همدردی با مظلومان: مانولیوس با پذیرش رنج دیگران، تجسم زنده‌ای از پیام مسیح است.

 • تکرار تاریخ: درون‌مایه اصلی کتاب این است که اگر مسیح امروز بازمی‌گشت، بار دیگر همان‌طور طرد می‌شد؛ چرا که جهان همچنان آماده‌ی شنیدن صدای حقیقت نیست.

 • پرسش از ایمان: کازانتزاکیس نشان می‌دهد که ایمان واقعی در عمل معنا می‌یابد، نه در تکرار طقوس بی‌جان.


تحلیل اگزیستانسیالیستی رمان 

این اثر ما را با پرسش‌هایی بنیادی درباره آزادی، مسئولیت، رنج و اصالت وجود انسان روبه‌رو می‌کند.
این رمان، در لایه‌ی زیرین خود، نه‌تنها بازخوانی‌ای از مصائب مسیح، بلکه نمایش پرقدرتی از وضعیت انسان در جهانی بی‌رحم و ناعادلانه است؛ جهانی که در آن، ایمان، اخلاق و انسانیت همواره در معرض خیانت و سقوط‌اند.

 تحلیل 

۱. آزادی و مسئولیت: مانولیوس به‌مثابه‌ی سوژه‌ی اگزیستانسیال

مانولیوس، چوپانی ساده، در آغاز رمان انسانی عادی است. اما انتخابش برای ایفای نقش مسیح، او را به درون فرآیندی وجودی پرتاب می‌کند: او درمی‌یابد که نمی‌توان مسیح را «بازی» کرد، مگر آن‌که واقعاً همان راه را رفت. این انتخاب، دقیقاً نقطه‌ی تولد سوژه‌ی اگزیستانسیالیستی است:

او آزاد است که نقش را تنها بازی کند یا آن را زندگی کند.
او مسئول است که معنای نقش را به دوش بکشد یا از آن فرار کند.

مانولیوس تصمیم می‌گیرد آن‌گونه زندگی کند که وجدانش حکم می‌کند، نه آن‌گونه که جامعه یا مذهب رسمی می‌خواهد. در این تصمیم، او همان کاری را می‌کند که ژان پل سارتر آن را اصالت (authenticity) می‌نامید:

زیستن بر اساس خویشتنِ خویش، نه براساس نقاب‌ها و نقش‌های تحمیلی.

۲. گسست ایمان سنتی و ایمان اگزیستانسیال

در رمان، کشیشان و مردم دین‌دار به شدت به آداب و رسوم مذهبی پای‌بندند، اما وقتی پای فقرای واقعی و پناه‌جویان به میان می‌آید، از کمک می‌گریزند. آن‌ها به جای ایمان، به قالب ایمان وفادارند. این دین، دینی “در خدمت ترس” است، نه در خدمت عشق و عدالت.

در مقابل، مانولیوس نشان می‌دهد که ایمان واقعی در کنش است، نه در باور. او مظهر همان معنایی از ایمان است که کی‌یرکگور از آن سخن می‌گوید: جهشی در تاریکی، عملی بدون تضمین، تنها به دلیل صدای وجدان و دعوت درونی.

۳. رنج به‌مثابه‌ی ساحت اصلی وجود

در سنت اگزیستانسیالیستی، رنج، امری بنیادین است؛ نه به عنوان بدیِ صرف، بلکه به عنوان امکان بیداری انسان به حقیقت هستی.
در این رمان، مانولیوس با رنج دیگران یکی می‌شود. او دیگر از بیرون به رنج نگاه نمی‌کند، بلکه آن را «زیست» می‌کند. این همان تفاوت میان ناظر بودن و شاهد بودن است؛ میان تماشای صلیب و بالا رفتن از آن.

کازانتزاکیس با تأکید بر این اتحاد با رنج، به یکی از بنیانی‌ترین پرسش‌های اگزیستانسیالیستی پاسخ می‌دهد:
آیا انسان می‌تواند در جهانی که بی‌عدالتی در آن حکم می‌راند، معنا خلق کند؟
پاسخ رمان این است: بله، اما تنها با پذیرفتن بار رنج دیگری.

۴. مصلوب‌شدن: بازنمایی هستی تراژیک انسان

نقش مانولیوس در پایان، بار دیگر بازگشت به پرسش اصلی اگزیستانسیالیسم است: اگر حقیقت را بگویی، اگر خودت باشی، جامعه چه خواهد کرد؟

پاسخ روشن است: تو را مصلوب می‌کند.
اما این مصلوب‌شدن، پایان نیست. مصلوب‌شدن، در این روایت، تصویری از پیروزیِ اخلاقی و اگزیستانسیال بر ترس، مصلحت، دروغ و بی‌عملی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر