«پاییز فصل آخر سال است» نخستین رمان نسیم مرعشی است که آن را در سال ۱۳۹۳ منتشر کرد و در سال ۱۳۹۴ جایزه ادبی جلال آلاحمد را برای نوشتن این رمان بُرد. این اثر سه روایت موازی از زندگی سه دختر بیستوهشتسالۀ دههشصتی به نامهای لیلا، شبانه و روجا در تابستان و پاییز یک سال است. رمان در دو فصل تابستان و پاییز روایت میشود و هر فصل سه بخش دارد و هر یک از این بخشها از زاویه دید یکی از این دخترها ـ به شیوۀ تکگویی درونی ـ روایت میشود. راوی بخش اول لیلا، راوی بخش دوم شبانه و راوی بخش سوم روجا است. این روایتها چون موازی با هم به پیش میروند، در بخشهایی همپوشانی دارند. از فحوای کلام چنین برمیآید که ماجراهای رمان در تهرانِ مقارن سالهای نوشتن رمان ـ اواخر دهۀ هشتاد و اوایل دهۀ نود ـ رخ میدهد، هرچند در متن به صورت دقیق به تاریخ وقایع اشارهای نمیشود. موضوع محوری رمان مهاجرت است؛ پدیدهای که متأسفانۀ جامعۀ ایرانی در چند دهۀ اخیر با آن مواجه بوده است.
لیلا، شبانه و روجا سالها پیش در دانشگاه تهران در رشتۀ مکانیک همکلاس بودهاند و دوستی آنها از همانجا شکل گرفته است و حالا بعد از گذشت تقریباً یک دهه از دوستیشان هر کدام به نحوی درگیر مشکلات و گرفتاریهایی هستند.
لیلا اهل اهواز است. او سالها پیش برای ادامه تحصیل به تهران آمده و در این شهر ماندگار شده است. پدر و مادر او هنوز ساکن اهوازند و خواهر او به همراه همسرش بهرنگ و فرزندش آرین در فرانسه زندگی میکنند. لیلا سالها پیش در دوران دانشجوییاش با یکی از همکلاسیهایش به نام میثاق ازدواج میکند. این دو زندگی عاشقانهای را آغاز میکنند، اما چند سال بعد از ازدواجشان، میثاق به فکر مهاجرت میافتد. او از لیلا میخواهد مدارکش را جمعوجور کند و کارهایش را سامان دهد تا با هم از ایران بروند، اما پاسخ لیلا به این درخواست منفی است. لیلا فکر میکند میثاق بدون او هیچ جایی نخواهد رفت و اگر هم برود زود برمیگردد، اما پیشبینی او غلط از آب درمیآید و میثاق که زحمات زیادی برای رفتن به کانادا کشیده است، از تصمیمش برنمیگردد. لیلا چند روز قبل از رفتن میثاق وقتی مطمئن میشود که شوهرش عزمش را برای رفتن جزم کرده است، به دست و پا میافتد که بتواند مدارکش را تهیه کند و همراه او مهاجرت کند، اما شرایط فراهم نمیشود و میثاق میرود و لیلا تنها میماند. میثاق اگرچه در داستان حضور ندارد، اما غیاب او بسیار پررنگ است و هر کدام از شخصیتها به نحوی با او پیوند دارند. او همسرِ لیلا، الگوی مردِ موردپسندِ شبانه و دوستِ پنهانیِ روجاست. تا چند ماه بعد از رفتن میثاق، لیلا افسرده و خانهنشین میشود، اما بعداً در دفتر یک روزنامه مشغول به کار میشود. هنوز چند شماره از همکاری لیلا با این روزنامه نمیگذرد که توقیف میشود. در نهایت لیلا به صورت غیابی از همسرش جدا میشود. پدر لیلا از او میخواهد تا به اهواز برگردد و در شرکت نفت مشغول به کار شود و با آنها زندگی کند، اما لیلا میخواهد مستقل باشد و زندگی تازهای را در تهران شروع کند.
شبانه اهل تهران است. او با پدر و مادر و برادرش ماهان زندگی میکند. پدرِ شبانه عاشق شعرهای شاملو بوده و برای همین نام شبانه را از شعرهای این شاعر برای دخترش برگزیده است. ماهان برادر شبانه که بیست و دو سالش است، ناتوان ذهنی است، او بچه که بوده سرش از روی زانوی شبانه لغزیده و زمین خورده و همین امر باعث شده که شبانه خودش را در این معلولیت مقصر بداند، هرچند بعید است علت معلولیت ماهان این اتفاق باشد. بیشتر مسئولیت ماهان با شبانه است، زیرا که مادر آنها از نظر روحی حال چندان مساعدی ندارد و قرص اعصاب مصرف میکند. شبانه در یک شرکت مهندسی کار میکند. او در این شرکت با پسری به نام ارسلان همکار است. ارسلان از شبانه خوشش میآید و یک سال است که با او در ارتباط است. او میخواهد با شبانه ازدواج کند، اما شبانه نه آنقدر عاشق ارسلان است که باهاش ازدواج کند و نه دوست دارد او را از خودش براند. او از یک سو میترسد که اگر ارسلان ترکش کند، دیگر کسی دوستش نداشته باشد و از دیگر سو بیمناک است که اگر ازدواج کند، مادرش نتواند از ماهان به خوبی مراقبت کند. به دلیل همین تردیدها و ترسهاست که او پاسخ روشنی به خواستگاری ارسلان نمیدهد و او را بلاتکلیف نگه داشته است.
روجا اهل رشت است. او بعد از مرگ پدرش با مادر و برادرش رامین به تهران نقلمکان کردهاند. او هم در شرکتی کار میکند که شبانه در آن مشغول به کار است. میثاق هم قبل از مهاجرتش در همین شرکت کار میکرده است. روجا از دانشگاه تولوز فرانسه پذیرش گرفته و حالا مدتی است که دنبال گرفتن ویزا است. او میخواهد دکتری مکانیکش را از این دانشگاه بگیرد. برادر او رامین مشغول گذراندن طرح پزشکیاش در دهلران است.روجا از یک طرف قصد رفتن دارد و از طرف دیگر نگران تنها ماندن مادرش است. او شب و روز سخت کار میکند و درآمدش را پسانداز میکند تا برای رفتن آماده شود؛ اما در نهایت تمام تلاشهایش به بنبست میخورد و سفارت فرانسه درخواست صدور ویزای او را رد میکند.