غریزه به معنای نیروهای حیاتی و امیال و خواهشها و احساسات است که موجب خلاقیت انسان میشوند.احساساتی که در انسان وجود دارد و نباید سرکوبشان کرد و آنها را پس زد. بلکه باید با آنها روبرو شد و قبولشان کرد و آنها را کنترل کرد. نیچه عقلانیت متافیزیکی را عامل سرکوب نیروهای حیاتی، ناخودآگاه و غریزی معرفی نمود. نیچه به ویژه نظام ارزشگذاریهای موجود در بطن فلسفه متافیزیکی را مورد حمله قرار می دهد. خواست نیچه این بود که؛ ارج عقلانیت را از آن بگیرد و نیروهای غریزی و ناخودآگاه را به جای آن بنشاند، نیروهایی که هرگز در تاریخ فلسفه ارجی نداشتند.
نیچه در آثارش نشان میدهد که چرا و چگونه تفکر اروپایی که نشآت گرفته از "تفکر سقراطی" است، نیروی حیاتی غرایز ناخودآگاه را سرکوب کرد به جای آن، عقلانیت آگاهانه را به عنوان ارزش معرفی کرد. نیچه در آثارش از جمله «زایش تراژدی» و «غروب بتها» از سقراط به منزله کسی نام میبرد که نخستین حرکت در این سلطه عقلانیت در او مشهود است.
گزارش نیچه از سفرهای شهری سقراط در زایش تراژدی چنین است: «سقراط در گشت و سفرهای انتقادآمیزش در آتن از بزرگترین دولتمردان، سخنوران، شاعران و هنرمندان دیدار کرده و در همه جا به خودبینی و غرور دانش پی برده بود. در کمال شگفتی دریافته بود که تمامی افراد نامدار، فاقد بینشی مناسب و مطمئن، حتی در زمینه حرفههای خود بودند و تنها از روی غریزه به حرفه خود عمل میکردند. "تنها از روی غریزه": با این عبارت، به قلب و هسته گرایش سقراطی میرسیم. سقراطگرایی با این گرایش، هنر موجود و همچنین اخلاقیت موجود را محکوم میکند» (نیچه، 1388: 95 – 94).
سقراطگرایی «اخلاقیت موجود» را محکوم کرد. شاید دولتمردان و سخنوران و ... گناهی نداشتند که از روی غریزه عمل میکردند. آنها از اخلاقیت قوم خود پیروی میکردند. اتوس (ethos) که ریشه کلمه اخلاق (ethics) در زبانهای اروپایی است، به معنای عادات و شیوه زیستن یک قوم است. اتوس مجموعه باورها، افکار، خصایص فیزیکی، نژاد، فوزیس و هر چیزی است که فرد را به قوم متصل میکند. با توجه به این مفهوم، فرد حتی وقتی فکر میکند به طور قومی فکر میکند و تفکرش جزئی از خلق وی است. این تفکر قومی هنوز به حیطه تمایز نظر و عمل راه نیافته و از اعمال و رفتار مجزا نشده است. تفکر در کنار عادات و حتی مشخصات فیزیکی قرار دارد. اما سقراط لوگوس را در مقابل اتوس قرار میدهد. لوگوس نماینده منظری مستقل از این یا آن قوم و مستقل از ویژگی های فیزیکی و شرایط مادی است. لوگوس نماینده تئوریا و عقلانیت است. پس از نظر نیچه، ظهور سقراط نقطه آغاز لوگوسمحوری است.
حال پرسش این است که چرا اتوسِ یونانی دچار فروپاشی میشود؟ پاسخ را باید در خود تمدن یونانی جستجو کرد. نیچه ضعف آن تمدن و رکود نیروهایش را در ظهور سقراط و محبوبیت وی موثر میداند. از نظر وی سلطه آگاهی یا عقلانیت در یک دوران و ارزش یافتن آن در مقابل نیروهای غریزی و ناخودآگاه، نشانه انحطاط آن دوران است. سقراط به این دلیل موفق شد عقلانیت را به عنوان فضیلت معرفی کند که نیروهای غریزی و قومی تمدن آتنی دچار هرج و مرج شده بود. در ارزشهای آتنی یعنی نژاد و نیروی جسمانی و منزلت اجتماعی شکافی ایجاد شده بود. در این وضعیت بود که سقراط که از این ارزشها و برتریهای یونانی بیبهره بود، چیز دیگری را به عنوان ارزش معرفی کرد.
نیچه در «غروب بتها» میگوید: «سقراط از نظر تبار از پستترین مردمان بود: سقراط از فرومایگان بود. میدانیم و هنوز میبینیم که چه زشت بوده است. اما زشتی که به خودی خود زننده است، نزد یونانیان مایه نفی بود» (نیچه، 1381 : 35).
پس سقراط که در پایگان یونانی جایی نداشت، باید پایگان دیگری را حاکم میگرداند که در آن جایی داشته باشد و دوران وی، دورانی طلایی برای حاکم گرداندن فرزانگی و عقلانیت بود. در حالی که تاریخ و سنتِ سقراطی ما با سرکوب غرایز گره خورده است، نیچه نیروهای خلاق را تایید کننده غریزه میداند و تسلط خودآگاهی را نا بهنجاری قلمداد میکند. او این عقلانیت خودآگاه را دارای ارزش ذاتی نمیداند. عقلانیت با شعار برابری و عدالت که همواره همراه دارد، ترفند مذبوحانه فرومایگان است برای برتری بر حریف قدرتمندتر. ابزار این عقلانیت، دیالکتیک بود.
با این ابزار کسانی که از ارزشهای اشرافی آتنی سهمی نداشتند میتوانستند بر اشراف برتری بیابند. بدینترتیب عقلانیت متافیزیکی با ابزار دیالکتیک ارزش یافت و جای ارزشهای ناخودآگاه و غریزی پیشین را گرفت. این چنین بود که فرزانگی ارزش تلقی شد اما آنچه در این میان از دست رفت، اخلاق قومی و ناخودآگاه یا به تعبیر نیچه، خود زندگی بود.
نویسنده ومدیروبلاگ; سمیرا رنجوریان"Samira Ranjourian"